بسمه تعالی
خب همونطور که توی پست قبلی به طور نسبتا واضح و با بیانی صریح اعتراف کردم حالم پوکیده. الان دارم با عوارض پوکیدگی رو به رو میشم که به نحوی ظالمانه و مبطل به این شکل هستن که تو رو به سمت پوکیده تر و حتی پوکیدهترتر شدن میبرن. خب حالا بیایید دور هم این کرمای لعنتی که قصد دارن من رو زنده زنده تجزیه کنن برشمریم و ببینیم براشون راهحلی پیدا میشه یا نه؟
کرم اوّل: بیانگیزگی، خب انگیزهام برای درس خوندن، ورزش کردن، بیرون رفتن، زندگی کردن، نفس کشیدن و سایر کارها از دست دادم و سردرد یا سرگیجه طولانی مدّت چهار پنج ساله هم که الان برام مثل یه ناقوس مرگ شده هم بهش کمک میکنه تا این بیانگیزگی و بیمیلی به همهچی رو چند برابر کنه. نکته جالب اینجاست که برای رهایی پیدا کردن از دست این سرگیجه راهی نیست و فقط میشه نادیدهاش گرفت. برای این هم نیاز به این هست که چیزی باشه تا با انگیزه برم سراغش و اینجا نتیجه اینه که به یه عالم خارجی نیاز هست تا مثل صاعقه بهم برخورد کنه و این یک تیکه چوب خشک رو شعلهور کنه.
افعی دوّم: خیالبافی! لعنتی من خیلی خیالبافم! خیـــــــلــــــــی! نمیدونم خوبه یا بد، ولی میدونید وقتی که خیالبافی میکنید راجع به چیزی تقریبا مثل این میمونه که بهترین قسمت چیزی رو بخورید و اون قسمتهای شکمپر کنش رو بذارید برای بعد که خب طبیعتا باعث میشه آدم دیگه اونقدرا خوشحال و با انگیزه نباشه، گرچه از حق نگذریم این واقعا مشکل نیست و حتی یکی از چیزهای پیش برندهم هستش و فقط برای این نوشتمش تا بتونم گزینه سوّم رو خیلی خفن و ترسناک نمایش بدم که خب هست و نیازی به این کولیبازیها نداشته باشه.
اژدهای سوّم، جنگ داخلی بر سر ماهیت حقیقی حقیقت. منتهی اگر اصلا همچین چیزی وجود داشته باشه. گاهی فکر میکنم مسیری که در پیش گرفتم کاملا درسته و اوکیه و بینقصه و بعد یواش یواش تردیدها میآن سراغم و بیشتر و بیشتر میشن و بعد از ترس دوباره بهشون چنگ میزنم و محکم بغلشون میکنم و باهاشون حالم خوبه. نه کاملا ولی از بدون اونها خیلی بهتره دستکم. بياييى بيخيال اين قضيه آخر بشیم، باشه؟ در هر حال من که میشم و پایان این نوشته رو اعلام میکنم.
یالا پاشید برید خونههاتون!
ماجراهای من و خدام یا اصلاحیه پست پیشین
رو ,چیزی ,هم ,خب ,هست ,میشه ,به این ,با انگیزه ,و حتی ,و بیشتر ,رو به
درباره این سایت